قورباغه و هزار پا
قورباغه ای به گودالی رسید و دید که یک هزار پا با شادابی و خوشحالی تمام زندگی می کند . قورباغه زبان گشود و به هزار پا گفت : ما شاء ا... هزار پا تو چه قدر پا داری ! چگونه با این همه پا راه می روی ؟ راستی تو اشتباه نمی کنی ؟ اول کدام پایت را بر می داری ؟ بعد کدام را بر می داری ؟ چگونه از این همه پا استفاده می کنی ؟
هزارپا فکری کرد و گفت : قورباغه راست می گوید ، به راستی اول باید کدام پایم را بردارم ؟ چگونه این همه پا را پشت سر هم بر دارم ؟ هزار پا از این به بعد دیگر نتوانست به درستی راه برود . او پس از این ماجرا در موقع راه رفتن غلت می خورد ، کج می شد ، معلق می زد و ...
نکته :
ادامه مطلب ...