معلم ابتدایی جزیره قشم

معلم ابتدایی جزیره قشم

معلم ابتدایی جزیره قشم

معلم ابتدایی جزیره قشم

داستان ستاره دریایی

 

ستاره دریایی

 

مردی صبحگاهان کنار ساحل دریا قدم می زد . متوجه شد یک نفر دائم خم می شود و چیزی را بر می دارد و به طرف دریا پرت می کند . جلو رفت و از او پرسید : « چه می کنی ؟ » او گفت : « ستاره های دریایی را نجات می دهم . دیشب که مد شده و دریا بالا آمده است ، تعداد زیادی از ستاره ها به ساحل پرتاب شده اند . اگر این زبان بسته ها به دریا بر نگردند از بین خواهند رفت . » مرد گفت : « این ساحل به این طویلی ! این همه ستاره دریایی ! مگر کار تو چه تفاوتی می کند ؟ این کار تو چه فایده ای دارد ؟ مگر چند ستاره را می توانی نجات دهی ؟ » آن مرد در حالی که کارش را ادامه می داد ، خم شد و بازو یک ستاره را گرفت و به طرف دریا پرتاب کرد و گفت : « برای این یکی تفاوت کرد ، این یکی زنده ماند ، این یکی نجات یافت . »


نکته :

ادامه مطلب ...